خاک موسیقی احساس تو را می شنود!

باز باران با تمام بی کسی های شبانه،می خورد بر مرد تنهامی چکد بر فرش خانه،باز می آید صدای چک چک غم،باز ماتم....

نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست،نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند،که آن کودک ب زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد،کجای ذلتش زیباست
نمی دانم،نمی فهمم

نمی دانم چرا مردم نمی دانند،که باران عشق تنها نیست،صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست،کجای مرگ ما زیباست
نمی دانم،نمی فهمم

یاد آرم روز باران،کودکی ده ساله بود،می دویدم زیر باران،مادرم در کوچه های پست شهر ارزوهاجان می داد...فقط من بودم و باران و گِل های خیابان
نمی دانم،نمی فهمم

کجــــای این لجن زیباست،بشنو از من کودک من،پیش چشم مرد فرداباران هست زیبا....باران من و تو درد و غم دارد،خدا هم خوب می داند،که این عدل زمینی ، عدل کم دارد

نوشته شده در شنبه 21 دی 1392برچسب:,ساعت 21:33 توسط ریتم کند|

در آمد از راه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر …
سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را بار دیگر گسترد !
بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند 

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 12:34 توسط ریتم کند|

زرد تـــریــن اتـفـــاق دنـیـا


پـایـیــــز نیـــسـت . . . !




نـبـــودن تــوســت . . .


اتـفــاقی کــه لـحـــظه بـه لحـظــه مـی افــتـد . . . !

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 12:10 توسط ریتم کند|

 پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
.
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
.
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
.
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
.
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
.
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
.
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
.
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
.
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
.
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
.
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
.
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
.
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
.
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
.
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
.
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
.
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
.
هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
.
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
.
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:58 توسط ریتم کند|

تو را کم می آورم ،

مثل کلاغی که هر بعد از ظهر ،نهایی

این شهر خاکستری را

با آه و انتظار جار می زند 

و کوچه ای میان من و این همه چشم انتظاری قد میکشد 

باور کن . . . 

این روزها تنها خودم را حس میکنم

میان رفت و آمد قلبهایی که 

روزی روی نیمکت خالی قرارهای مان جا مانده است

و کلاغ ها به رفتن تو و ماندن من

خبیثانه می خندند.

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:56 توسط ریتم کند|

یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف و سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شاکر شدم از زندگیت

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:51 توسط ریتم کند|

حرف هایی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی آورند وسرمایه های ماورائیه هر کس حرف هاییست که برای نگفتن دارد.حرف هایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند.

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:50 توسط ریتم کند|

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که :

پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:47 توسط ریتم کند|

نبري از يادت

اشك بايد ريخت

زار بايد زد

عشق يعني اين

خودپرستي را بارها

دار بايد زد

شب پر از راز است

رازها را

باز بايد خواند

نبري از يادت

شب مهتابي را

نفس خسته بي خوابي را

نبري از يادت

گرمي دست مرا اي دوست

رنگ چشمان من اي زيبارو

باز هم نيكوست

من تورا در قفس سينه خود مي خواهم

من تو را مي خواهم

نبري از يادت

آن شب تنهايي

آن شب ملتهب رويايي

دست من در طلب ماه به رخسارت خورد

دستي اما دل من را افسرد

من به چشمان تو جان بخشيدم

ني كه در چشمان تو جان را ديدم

نبري از يادت

التماس دل غمگين مرا

نبري از يادت

من تو را مي خواهم

باز بي چون و چرا مي خواهم

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:46 توسط ریتم کند|

خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد
همكلاسيهاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم
ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن

نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت 15:44 توسط ریتم کند|

نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 15:32 توسط ریتم کند|

من از وقتی که یادم نیست 

همیشه حالم این بوده

تو خوابم سیب می چیدم

بهشتم رو زمین بوده

من از وقتی که یادم نیست 

یکی بوده کنار من 

یه ادم شکل اقیانوس

یه دریا تو لباس زن

کسی که پا به پای شب 

کنارم هست و بیداره

یکی اندازه ی دنیا 

همیشه دوستم داره

با اینکه حال من خوبه

دلم قرصه..هوا صافه

واسه روزای تنهاییم 

نشسته شعر می بافه

نه ای حرفای معمولی 

که شاید ظاهرا ساده است

نه این که میرسم خونه 

غذا رو میز امادست

یه حرفایی تو قلبم هست

که هر جایی نمیشه زد 

یه جور احساس خوشبختی 

یه جور ارامش بی حد

.......

من از وقتی که یادم نیست 

همیشه عاشقش بودم..

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 15:19 توسط ریتم کند|

سکوت...

و خود را به زور خواباندن....

نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 15:16 توسط ریتم کند|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->

 Design By : Pichak