به چشمهایت خیره میشوم و به وقتِ بهار ماه را تصنیفی خوش بَر می دارد ... بوی شکوفههای سرخ از یقهی پیراهنت دلهره وار میگریزد و مرا به نگاهی ممتـد کافی ... نیست اختیاری تو را به شنیدنِ کلام من و مرا نیست حاجتی که روا بر داشتن ِ تو ... شعری تکراری ست؛ اگر وصال به جایگزین فراق پایان ما باشد ... مرا به فراموش شدن ملاحظهای نیست؛ تنها دمی تو را آسایش ...
نظرات شما عزیزان:
آخرين مطالب
Design By : Pichak |