قانع کننده نیست دوست داشتنم، مثل کودکی بیقرار به انتظار آغوش تو خیال میبافم! تو را برنده میکنم اگر بیایی و دستهایت را باز کنی به سمت ِ فردایی که امروز نبود! دلم خاطرات نمیخواهد، خاطرههایی که تو در آن سیاه و سفیدی و من نقش ِ زنان ِ صبور را بازی میکند. بگذار این احساس آخِری داشته باشد که تو در آن لباس خاکی میپوشد و به جنگ میرود و من کسی که به رسیدن ِ نفسهای تو فقط گرد از قاب ِ عکس میگیرد! بیا؛ حتی اگر قرار باشد تو از کنار دلم بروی و در سرزمین ِ پدری دستهای پوکه را به جایگزین من، در مشت بگیری. خوب یاد گرفتهام که اشکهایم را به مثال ِ آب پشت سرت روانه کنم. روزنامهها تو را حک میکنند اگر بیایی و چمدان را از دستهایم بگیری و به امضا بنشینی با من که بلیط ِ کاغذی ِ قطار برگشت را از قبلها خریدهای. جانم را به تو قول میدهم که ستارهها را به صورتِ ماه در آورم و به یاد ِ تو گلها را به شهرِ چشمانت نامه کنم! تو میروی و مییابم جنگ؛ دشمنِ زنی شبیه من است که برای داشتن او عمری میجنگید ...
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pichak |